بازاريابي محتوا و استراتژي محتوا، از جمله واژههايي هستند كه در سالهاي اخير به صورت گسترده در فضاي رسانه ها به كار گرفته ميشوند. در اين نوشته، قصد داريم مفهوم بازاريابي محتوا را شفافتر كرده و مسير را براي درسهاي تخصصي كه در ادامه سري استراتژي محتوا مطرح خواهيم كرد، هموارتر نماييم.
با توجه به اينكه تاكنون به صورت پراكنده درباره بازاريابي محتوا و استراتژي محتوا حرفهاي زيادي در متمم مطرح كردهايم و از اين به بعد ميخواهيم به صورت زيربنايي و تخصصي به اين موضوع بپردازيم، در كنار هر يك از جملات و توضيحات، اگر قبلاً مطلبي را مطرح كرده باشيم، به صورت توضيح بيشتر: … لينك مربوط به آن را ميگذاريم تا دوستاني كه از اين نقطه با ما همراه شدهاند، در پيگيري مطالب دچار مشكل نشوند.
اگر حدود پانزده دقيقه از وقت خود را در اختيار ما قرار دهيد، تلاش ميكنيم تا حد خوبي، دلايل شگل گيري و جدي شدن بحث بازاريابي محتوا را مطرح كنيم. در درسهاي بعدي، مفهوم دقيق تر محتوا، نحوه اندازه گيري و ارزيابي محتوا و همينطور شيوه تدوين استراتژي محتوا را مرور خواهيم كرد.
آيا بازاريابي محتوا به كار من ربطي دارد يا اصلاً به درد من ميخورد؟
اگر بپذيريم كه بازاريابي محتوا شيوه اي براي فروش است ميتوانيم بگوييم كه هركس چيزي براي فروختن دارد، ميتواند به بازاريابي محتوا هم به عنوان يك ابزار و گزينه نگاه كند.
دقت داشته باشيد كه ما فروش را به معناي عام آن به كار ميبريم. همان تعبيري كه استيونسن ميگفت:
به عبارتي، همانطور كه يك توليدكننده چاي، تلاش ميكند چاي خود را به مشتريان بيشتري بفروشد و هر مشتري هم ميزان بيشتري از چاي او خريداري كند، يك نويسنده هم در حال فروختن كتاب خود به مردم يا به ناشر است و دوست دارد كتابش را به قيمت بيشتري و به تعداد خوانندگان بيشتري بفروشد.
حتي كساني كه اساساً هدفشان كسب ماديات نيست و به صورت غيرانتفاعي فعاليت ميكنند هم با اين معناي عام فروش فروشنده محسوب ميشوند.
به عنوان مثال، يك موسسه خيريه هم كه از كودكان سرطاني حمايت ميكند، درگير فرايند فروش است.
اين موسسه، ميخواهد كه مردم، خريدار حرفها و خواستهها و خدماتش باشند. بنابراين تلاش ميكند مخاطبان خود را افزايش دهد و از هر كدام از مخاطبان خود هم، كمك و حمايت بيشتري دريافت كند.
حالا بياييد در يك سازمان، به مدير واحد پاسخگويي تلفني به مشتريان فكر كنيم.
عموم شركتها، واحد پاسخگويي به مشتريان را چندان جدي نميگيرند.
يا كم سابقه ترين و غيرمتخصصترين كاركنان خود را به اين بخش ميفرستند.
عملاً مدير اين واحد هم مشكل فروش دارد. نه به معناي اينكه از واحدهاي ديگر پول بگيرد و خدمات ارائه دهد.
بلكه به اين معنا كه اعتبار اين واحد افزايش يافته، در جلسات رسمي سازمان، حرفهايش خريدار بيشتري داشته و نظرات اين واحد بتواند بر سياستهاي كلان سازمان، تاثيرگذار باشد.
با اين تعاريف، كافي است يك بار ديگر فكر كنيم و ببينيم كه من يا سازمان من چه چيزي را ميفروشد و بازاريابي محتوا قرار است به من براي فروش چه چيزي كمك كند؟
آيا توليد محتوا و بازاريابي محتوا، زيرمجموعهاي از دانش تجارت الكترونيك يا كسب و كار آنلاين است؟
اين روزها خيلي از مردم، وقتي لغت محتوا و بازاريابي محتوا را ميشنوند بلافاصله به محتواي ديجيتال فكر ميكنند.
اما محتواي ديجيتال اگر چه يكي از شكلهاي رو به رشد محتوا در دنياي امروز محسوب ميشود، تنها يكي از انواع محتواست. اگر شما يك نويسنده هستيد و كتاب منتشر ميكنيد، باز هم توليدكننده محتوا هستيد.
اگر شب هنگام، اوقات فراغت خود را با ارسال پيام و پيامك از طريق نرم افزارهاي مختلف مانند وايبر و واتزاپ و … ميگذرانيد، توليدكننده محتوا هستيد.
اگر معلمي هستيد كه در كلاس درس ميدهيد توليدكننده محتوا هستيد.
اگر مدير تضمين كيفيت يك شركت هستيد و دستورالعملها و فرايندها را تنظيم و منتشر ميكنيد، توليدكننده محتوا هستيد.
اگر داستانهاي اخلاقي و مذهبي براي مردم تعريف ميكنيد و تلاش ميكنيد آنها را به زندگي بهتر هدايت كنيد، توليدكننده محتوا هستيد.
اگر فيلم ميسازيد توليدكننده محتوا هستيد.
حتي كسي كه قبض تلفن همراه چاپ ميكند يا فاكتور فروش يك فست فود را صادر ميكند، در حال توليد محتوا است.
البته برخي شغلها به طور مستقيم توليدكننده محتوا هستند و به بازاريابي محتوا فكر ميكنند و برخي ديگر، توليد محتوا را به عنوان فرايندي جانبي در كار خود تعريف ميكنند.
قاعدتاً يك جايگاه اختصاصي براي بنزين (به قول خودمان پمپ بنزين) توليدكننده محتوا به نظر نميرسد.
اما اگر برگهاي به رانندگان بدهد و روي آن فهرستي ده گانه از مواردي كه مصرف سوخت خودرو را افزايش ميدهند نوشته باشد، به يك توليدكننده محتوا تبديل شده و احتمالاً به بازاريابي محتوا هم فكر مي كند.
بنابراين، بازاريابي محتوا را بايد به عنوان زيرمجموعهاي از حوزه بازاريابي در نظر گرفت تا حوزهي تكنولوژي ديجيتال.
چرا متمم تا اين حد روي محتوا و استراتژي محتوا و بازاريابي محتوا تاكيد ميكند؟
اجازه بدهيد به جاي اينكه براي شما از گسترش اينترنت و شبكه هاي ارتباطي و موبايل و لپ تاپ – كه قطعاً رويدادهاي مهمي محسوب ميشوند – بگوييم، به روندي كه طي چند هزار سال اخير شكل گرفته است نگاه كنيم:
هنوز نميدانيم كه چرا انسان اوليه بر ديوار غارها تصاوير مختلف ترسيم ميكرده است.
مستقل از اينكه آن تصاوير را براي زيبايي ترسيم ميكرده يا براي اينكه آنها را به عبادت بنشيند و يا اينكه پيامي از خود براي بازماندگان و آيندگان به جا بگذارد، به هر حال انسان اوليه، توليد محتوا را قبل از قسمت عمدهاي از توليدات فيزيكي آغاز كرده است.
وقتي كه ارتباطات شكل گرفت، محتوا اين بار شكل پيام را به خود گرفت.
حالا محتوا فرستنده و گيرنده هم داشت و در يونان باستان، آنها كه در دو ماراتون پيروز بودند، حاملان پيامهاي مهم تلقي ميشدند.
انسان همچنان به توليد محتوا ادامه داد.
محتوا فقط تصويري زيبا بر ديوارهي غار يا يك پيام مهم سياسي نبود.
جارچيها، اولين توزيعكنندههاي رسمي محتواي خبري بودند و طبيعتاً چون استفاده از جارچي، به پشتوانه حقوقي و سرمايه مادي نياز داشت، پادشاهان تنها كساني بودند كه ميتوانستند عرضهي انبوه محتوا را در ميدانهاي شهر انجام دهند و به نوعي نخستين رسانه ها شكل گرفتند.
عصر چاپ و انتشار روزنامهها، نسل بعدي عرضه محتوا را رقم زد.
حالا توليد محتوا به عنوان يك شغل، رسماً شكل گرفته بود و رسانه، معنا پيدا كرده بود.
البته هنوز بازاريابي محتوا به شكلي كه امروز شناخته ميشود رايج نبود.
روزنامه ها، خبر و گزارش منتشر ميكردند و صاحبان كسب و كار هم، در ازاء پرداخت پول، اجازه داشتند آگهيهاي خود را در آنها منتشر كنند.
شايد اگر بخواهيم كمي موشكافانهتر نگاه كنيم، روزنامههاي دولتي آن زمان، به نوعي فلسفه بازاريابي محتوا را ميفهميدند.
روزنامه منتشر ميشد و با انواع محتوا، مردم را خوشحال و راضي و سرگرم ميكرد تا در لا به لاي آن، دولتها هم بتوانند به تبليغ ايده ها و نظريات خود و به نوعي به بازاريابي خودشان و افكارشان بپردازند.
راديو نسل بعدي بستر توليد محتوا بود.
حالا صدا هم به انواع محتوا افزوده شده بود و تلويزيون به تدريج تصوير را هم وارد فضاي محتوا ميكرد.
در اين ميان روزنامه ها نقش خود را از دست ندادند.
مجله هاي تخصصي شكل گرفتند.
اين مجلهها كه به صورت هفته نامه و ماهنامه براي خانواده ها، پزشكان، ورزشكاران، حقوقدانان و … منتشر ميشدند، ايدههاي جديدي را در بازاريابي محتوا به همراه آوردند.
پزشكان هوشمند آموختند كه به جاي آگهي تبليغاتي، مقالاتي آموزشي درباره مواجهه با بيماريها بنويسند.
روانشناسان، يادگرفتند كه به جاي اصرار و التماس براي اينكه مردم به آنها پول بدهند و مشورت بگيرند، ستون پاسخ به سوالات، راه بيندازند و با لبخندي بر لب و چهرهاي مهربان، آمادگي خود را براي پاسخگويي به سوالات مطرح كنند.
آنها ميدانستند كه خوانندهي مقالات، مشتري مطبها و مراكز مشاوره آنها هم خواهد بود.
ماهوارهها نسل جديدي از بستر ارتباطي بودند كه رسانههاي فراگير را شكل دادند.
حالا كشورهاي مختلف ميتوانستند به بازاريابي در نقاط ديگر جهان فكر كنند.
از طرفي هزينه تاسيس شبكههاي جديد كاهش يافته بود.
دغدغههاي ارتباط بين فرهنگي هم بيشتر شد و حالا بازاريابي محتوا ميآموخت كه بايد بكوشد محتواي فراگير توليد كند.
هر جا هم كه چنين مسئله اي امكان پذير نيست، بسته به سليقه مردم محتوا بسازد.
مك دونالد آموخت كه محتواي تبليغاتياش در كشورهاي مسلمان، بايد در ماه رمضان رنگ و بوي اسلامي بگيرد و در غير اين صورت اثربخش نخواهد بود.
كشورها آموختند كه در محتواهاي توليدي خود براي نقاط دور جهان، تصويري خوش آب و رنگتر از واقعيت خود را ترسيم كنند.
صنعت گردشگري آموخت كه توليد محتوا براي جذب توريست، چيزي فراتر از انتشار سفرنامههاي جهانگردان قديمي است و حالا ميتوان تيزرهاي تبليغاتي جذاب توليد و پخش كرد.
توليد محتوا به تدريج به يك دانش تخصصيتر تبديل شد.
حالا روزنامه نگاران قديمي، خودشان را اصحاب رسانه معرفي ميكردند.
توليد فيلم و موسيقي و كتاب و مقاله موفق، به تركيبي از انسانشناسي و روانشناسي و حقوق و بازاريابي و مديريت نياز داشت.
هزينه توليد محتوا بالا رفته بود و مردم ترفندهاي تبليغاتي را به خوبي آموخته بودند.
در اين ميان بازاريابي محتوا به شيوه امروزي آن، به تدريج در حال شكل گيري بود.
به تدريج اينترنت و دنياي وب شكل گرفت.
وب سايتها ابزارهاي ارزان قيمت و اثربخش بودند كه هر شخص يا سازماني ميتوانست با صرف بودجه و انرژي كمي، آنها را در اختيار خود داشته باشد.
فراگير شدن كاربران اينترنت، شكل گيري امكان نقل و انتقال پول در فضاي آنلاين، شبكه هاي اجتماعيوگوشيهاي هوشمند، همه و همه باعث شدند كه محتوا مفهومي جديتر پيدا كند.
عصر جديدي شكل گرفت كه توليد محتوا و بازاريابي محتوا و تدوين استراتژي براي عرضه محتوا، يكي از دغدغههاي اصلياش بود.
چه اتفاقي افتاده است كه شكل سنتي بازاريابي و تبليغات، به سمت بازاريابي محتوا حركت كرده است؟
اتفاقات زيادي در سالهاي اخير باعث شد كه روند و مسير حركت بازاريابي از بازاريابي سنتي به بازاريابي محتوا تغيير كند.
يكي از مهمترين تغييرات، ايجاد احساس آگاهي و دانش در ذهن مشتريان بود.
اگر ميگفتند خودرو بايد سه چرخ داشته باشد، ميگفتيم حتماً درست است و اگر ميگفتند كف خودرو بايد از كف خيابان دو متر فاصله داشته باشد، ميگفتيم حتماً اسراري در اين طراحي است كه ما نميفهميم.
اما امروز، هر كسي كه در خيابان راه ميرود و خودرويي ديده است، خود را متخصص خودرو ميداند. مهم نيست كه بنز باشيد و آخرين مدل خود را توليد كنيد يا تويوتا باشيد و با سهم بزرگي از بازار جهاني، محصول جديد خود را روانه بازار كنيد.
مردم به سادگي نظر ميدهند: كاش بنز اين آپشن را هم اضافه ميكرد. تويوتا در طراحي پشت خودرو كم حوصلگي به خرج داده است! شركت … نبايد به سمت توليد خودروي SUV ميرفت. طراحي گيربكس فلان شركت ضعيف است!
شبيه همين ماجرا را ميتوانيم در مورد گوشيهاي موبايل هم مثال بزنيم.
مهم نيست اپل باشيد و در صنعت خود پيشرو باشيد.يا اينكه استيو جابز باشيد و مرده باشيد! هر كسي كه يك بار گوشي موبايل در دست گرفته است، معتقد است كه اگر استيو جابز را ديده بود و نصيحتهاي خودش را مطرح ميكرد، الان اپل خيلي موفقتر بود!
واقعيت اين است كه اگر نسبت دانش به پيچيدگي محصول را در نظر بگيريم، مشتريان موبايلهاي قديمي نوكيا كه نقش گوشتكوب را هم ايفا ميكرد، دانش بيشتري نسبت به موبايل خود و قابليتهايش داشتند تا كسي كه امروز يك گوشي هوشمند مدرن با سيستم عامل اندرويد يا iOS خريداري ميكند.
اما اينها دليل نميشود.
مشتري امروز، به خاطر اطلاعات زيادي كه در اختيار دارد، معتقد شده است كه دانش و تخصص بيشتري هم دارد و به همين دليل، به سادگي سابق، با چند بيلبورد و تيزر تبليغاتي عمومي متقاعد نميشود. او خودش را صاحب نظر ميداند يا در اطرافش، كساني را ميشناسد كه آنها را صاحب نظر ميداند.
حالا اگر شما ميخواهيد محصول جديدي عرضه كنيد، بايد مدتها در گوش مشتري، داستانهاي مختلف تعريف كنيد و برايش حرف بزنيد تا او بيشتر ياد بگيرد و در نهايت، وقتي خودش به عنوان كارشناس محصول و خدمت شما را ارزيابي ميكند، تصميم به خريد آن بگيرد!
ظهور عرضه كنندگان ارزان قيمت، اتفاق ديگري بود كه قواعد بازي را تغيير داد. تقريباً هر محصولي كه توليد كنيد ميبينيد كه چينيها چيزي شبيه آن را به قيمتي ارزانتر توليد كردهاند.
توسعه تكنولوژي به كاهش قيمت تمام شده منتهي شده و اكنون ارزانترين محصولات هم، در بسياري از قابليتها با محصولات گرانقيمت، مشابه هستند.
قدرت تفكيك چشم انسان از قدرت تفكيك صفحه نمايش موبايلها كمتر است و تفاوت كنتراست تلويزيونها را به خوبي نميفهمد.
گوش ما در شنيدن و تفكيك صدا در مقايسه با كيفيتي كه سيستمهاي صوتي امروزي دارند بسيار ضعيف است و ديگر به سادگي نميتوان ادعا كرد كه كيفيت فلان سيستم صوتي تفاوت فاحشي با متوسط سيستمهاي صوتي موجود در بازار دارد.
پارچهها در چند كارخانه محدود بافته ميشوند و گاهي پارچه لباسي كه شما در خاورميانه ميخريد و لباسي كه در غرب اروپا يا آمريكاي شمالي خريداري ميكنيد به دست يك نفر و زير يك دستگاه توليد شده است!
پس به نظر ميرسد كه اگر از حد متوسط عبور كرده باشيم، مشتري تا حد زيادي داستانها را ميخرد! ردبول به نسبت يك نوشابه انرژيزاي گمنام، داستانهاي بيشتري در گوش من و شما خوانده است! به همين دليل است كه گفته ميشود امروز يك برند، بايد خودش را يك ناشر ببيند (توضيح بيشتر:بازاريابي درونگرا و برند به عنوان ناشر)
مسئله سوم، گرانتر شدن بسترهاي سنتي تبليغات است.
طي دهه اخير، برندسازي و بازاريابي و تبليغات و مفاهيم مشابه، بيش از آنكه به نفع توليدكنندگان كالا و خدمات عمل كنند، به نفع رسانههاي تبليغاتي عمل كردند.
هر روز تقاضا براي تبليغات تلويزيوني بيشتر شد.
هر كسي دوست داشت در روزنامهها تبليغ كند. صاحب هر كسب و كار مربوط و نامربوطي، در آرزوي خود روزي را ميديد كه نامش بر روي بيلبورهاي خياباني حك شود.
تقاضاي زياد، قيمتها را هم افزايش داد و از سوي ديگر، مخاطب كه هر روز با حجم بيشتري از تبليغات مواجه بود، بيش از گذشته، نسبت به تبليغات بيتفاوت شد.
بيلبوردهاي خلاقانه كه زماني تصميم مشتري به خريد را شكل ميدادند، امروز به سختي حتي ميتوانند لبخندي بر لب مشتري بياورند و ايدههاي تكراري هم مخاطب را دلزده كرده است.
چهارمين مسئله اين بود كه آشنايي مخاطبها با فرايند تبليغات و همينطور جزييات اجرايي و عملياتي آن، اثربخشي تبليغات را كاهش داد.
حالا ديگر خيلي سخت است كه به بينندهي تلويزيوني بقبولانيد كه به عنوان يك كارآفرين موفق به تلويزيون دعوت شدهايد.
هر كس كه در زير يك پله به دستفروشي هم مشغول بوده، پيشنهادهاي مختلف براي توليد مشترك برنامهها را شنيده است و حتي تعرفهها هم مشخص است.
رپورتاژ آگهي در روزنامهها ديگر كسي را هيجان زده نميكند. مردم هنگام ديدن سريالها، زمان دستشويي رفتن خود را با ساعت تبليغات تنظيم ميكنند! به عبارت ديگر، همزمان با گران شدن بسترهاي تبليغاتي، اثربخشي آنها هم كاهش يافته است.
وضع فضاي آنلاين و شبكههاي اجتماعي هم بهتر نيست.
قيمت فالور اينستاگرام مشخص است! بگوييد كه امروز چند فالور داريد و ميخواهيد هفتهي بعد چند فالور داشته باشيد تا فالورها را با تخفيف به شما بفروشند!
فالورهاي كم خاصيت در شبكههاي اجتماعي زياد شدهاند. همانهايي كه به روح سرگردان موسوم هستند.
در صفحه فيس بوك خود ده هزار فالور داريد و مطلبي كه مينويسد صد عدد لايك ميخورد.
بخشي از مردم فقط كنجكاوي ميكنند و بخشي ديگر حتي همين كار را هم انجام نميدهند.
شبكههايي مانند وايبر را هم كه همگي ديدهايم.
در يك لحظه همزمان دو تبليغ در مورد كنسرت يك خواننده و عرضه مستقيم پوشك كودك دريافت ميكنيم.
ايميلهاي گروهي هم كه به سرنوشت پيامكهاي گروهي دچار شدهاند و هر كسي با كمي صرفه جويي در غذاي روزانه ميتواند بودجهاي براي ارسال پيام به همه هموطنان خود ذخيره كند!
بازاريابي محتوا، در چنين بستري شكل گرفت.
سوال اصلي بازاريابي محتوا اين بود كه: چگونه ميتوان از رسانه هاي قديمي به شيوه اي اثربخش و ارزان قيمت استفاده كرد؟ همچنين چطور ميتوان از رسانه هاي جديد كه فعلاً بيشتر نقش اسباب بازي و سرگرمي ما را دارند، ابزارهايي ارزان اما اثربخش براي ارزش آفريني خلق كرد؟
منبع : متمم
No comments:
Post a Comment