برندسازي شخصي يا پرسونال برندينگ، از جمله موضوعاتي است كه اين روزها خيلي رايج شده است. كمتر مشاوري را در حوزه مديريت و روانشناسي ميتوانيد بيابيد كه در اين زمينه صاحب نظر نباشد.
بنابراين شايد مطرح كردن اين بحث از طرف كسي چون من، كه خود يك برند شخصي محسوب نميشود، كاري جسورانه يا حتي نادرست تلقي شود. اما واقعيت را بخواهيد اگر چه طراحي برنامه هاي برندسازي شخصي كاري تخصصي است و از غيرمتخصصاني چون من برنميآيد، اما تشخيص خطا در برندسازي شخصي، كار چندان دشواري نيست و گمناماني چون ما هم ميتوانند در آن زمينه نظر دهند (دوستي دارم كه هميشه ميگويد: من هرگز نميتوانم بدون دستگاه و امكانات و تجهيزات كارگاهي، به تو اطمينان دهم كه ماشين تو سالم است. اما خراب بودن را هر غيرمتخصصي هم متوجه ميشود).
متاسفانه حوزهي برندسازي شخصي، چه در زبان فارسي و چه در زبان انگليسي، چندان غني نيست. منابع بسيار محدودي وجود دارند و آنها هم چندان قوي نيستند. اصولاً بايد كساني كه برند شخصي معتبري دارند دربارهاش بنويسند و به نظر ميرسند كه چنان افرادي دوست ندارند به بهانهي چنين موضوعي، شخصيترين بخشهاي مربوط به الگوي رفتاري و برنامه ريزي خود را برملا كنند.
من فهرستي از برخي منابعي را كه در زبان انگليسي در اينباره منتشر شده، در انتهاي اين نوشته آوردهام. خودم هم يك بار چند دقيقهاي دربارهي برندسازي شخصي حرف زدم كه در آرشيو فايلهاي راديو متمم موجود است و شايد شنيده باشيد. اما در اينجا بيشتر مواردي را كه به چشمم خورده است، بدون تقدم و تاخر خاص و بدون هرگونه ادعايي در مورد صحت علمي و عملي آنها، صرفاً به عنوان نظراتي شخصي مينويسم:
برندسازي شخصي و مقايسه آن با مفهوم شهرت
قبل از هر چيز، بايد شهرت را از مقوله برندسازي شخصي تفكيك كنيم. شهرت مقولهي جديدي نيست. از كهنترين تمدنها هم كه سراغ بگيريد، مشاهير مختلفي در آنها بودهاند و تنها اتفاقي كه در طول اين هزاران سال افتاده است، ريشهها و دلايل كسب شهرت تغيير كرده است. زماني در يونان باستان، خطيبان و سياستمداران معروف بودند. در امپراطوري روم، شهرت از آن فرماندهان جنگ بود. كساني كه مردم، عموماً آنها را به چهره نميشناختند. اما نام آنها، تقدس و احترام به همراه داشت. كشيشان، مشاهير قرون وسطي بودند و دانشمندان و فلاسفه، عصر روشنگراني را به نام خود سند زدند. نويسندگان مطرح، در قرن اخير به باشگاه مشاهير پيوستند و پس از ظهور رسانههاي جمعي تصويري مانند تلويزيون، نسل جديدي از مشاهير، به باشگاه صاحب نامان قديمي و دارندگان برند شخصي افزوده شدند.
به عبارتي، عموم كساني كه ما به عنوان صاحبان بزرگ برند شخصي ميشناسيم، مشاهير بودهاند كه به سبب شغل و موقعيت اجتماعي خود، مورد توجه عامه مردم قرار گرفتهاند. برندسازي شخصي – لااقل آنطور كه در ذهن عموم ما شكل گرفته است – به روندي معكوس فكر ميكند. به اين معنا كه من شغل و موقعيت اجتماعي برتر، ندارم و احساس ميكنم كه با استفاده از برندسازي شخصي ميتوانم در اين هياهوي شلوغ جامعه، قدي بلندتر از اطرافيان داشته باشم. تفاوت شهرت به معناي قديم آن و برندسازي شخصي به معناي جديد آن، چيزي شبيه تفاوت يك دختر قد بلند با دختري كوتاه قد است كه كفشي با پاشنهاي به ارتفاع خود، به پا ميكند.
اين معنا از برندسازي شخصي، صرفاً نظر من نيست. كافي است نگاهي به ويكي پديا و تعريف آن از برندسازي شخصي بيندازيد. كتابي كه به عنوان نخستين توجه به برندسازي شخصي معرفي شده، كتاب Think and Grow Rich ناپلئون هيل است كه مشخصاً خطاب به آدمهايي است كه هنوز در ابتداي مسير رشد و ثروت هستند. مقالهي لر و ساليوان هم كه به عنوان مرجع معرفي شده، به اين نكته توجه دارد كه برندسازي شخصي چگونه ميتواند مسير شغلي ما را در آينده بهبود دهد. به عبارتي، ظاهراً مخاطب بخش قابل توجهي از متخصصان برندسازي شخصي، جامعهي گمنام جوياي نامي هستند كه دوست دارند از برند شخصي به عنوان ابزاري براي پيشرفت و سكويي براي پرتاب به موقعيتهاي بالاتر استفاده كنند.
در اينكه بسياري از سياستمداران جهان و مشاهير هاليوود، مشاور برندسازي شخصي دارند شكي نيست. اما فكر نميكنم آن چيزهايي كه ما در مورد برندسازي شخصي ميشنويم، همان چيزهايي باشد كه آنها ميشنوند.
چرا برندسازي شخصي، اخيراً به صورت گسترده مورد توجه قرار ميگيرد؟
به هر حال، با اطمينان نسبتاً زيادي ميتوان گفت كه ظهور شبكه هاي اجتماعي در جهان و رواج تب آنها در ايران، يكي از ريشه هاي جدي شدن برندسازي شخصي بوده است. ضمن اينكه شبكه هاي اجتماعي رسانه هايي ارزان قيمت يا رايگان به نظر ميرسند و هر كسي فكر ميكند حالا كه رسانه اي در اختيار دارد، ميتواند به برندسازي شخصي فكر كند، انبوه اعداد و ارقامي كه با حضور در اين رسانه ها، به سمت ما هجوم ميآورند، انديشيدن به برند شخصي را جديتر كرده است.
خلاصه اين مقدمهي طولاني اينكه ظهور شبكه هاي اجتماعي، ارزان شدن رسانه، عددي بودن و امكان مقايسه كمي موقعيت خود با ديگران در شبكه هاي اجتماعي، از جمله مواردي محسوب ميشوند كه تب برندسازي شخصي را جديتر از گذشته كردهاند.
در اين جا، با توجه به برخي از رايج ترين خطاهاي حوزه برندسازي شخصي، بر چند نكته تاكيد كنم:
* برندسازي شخصي به خودي خود، يك محصول و دستاورد نيست. بلكه لباسي است كه بر تن محصول و دستاوردهاي قبلي ما پوشانده ميشود. شايد فردي كه يك كسب و كار موفق دارد، بخواهد به برند شخصي خود فكر كند. شايد يك بازيگر يا كارگردان معروف سينما، در اين انديشه باشد كه مردم او را چگونه ميبينند يا او دوست دارد مردم او را چگونه ببينند. شايد يك فوتباليست به برند شخصي فكر كند و مثلاً اين سوال برايش مطرح باشد كه داشتن يك فروشگاه پوشاك ورزشي، به تقويت برند و شنيده شدن نامش بيشتر كمك ميكند يا صرفاً كسب درآمد از يك برند شخصي است كه قبلاً ساخته شده. اساساً هركسي كه به صورت پيوسته روبروي مردم قرار ميگيرد يا مورد توجه رسانه هاست، طبيعي است به اين فكر كند كه چه تصويري از او در ذهن مردم شكل ميگيرد يا دوست دارد شكل بگيرد.
بايد بدني باشد تا برايش به دنبال لباسي بگرديم. اگر من تا كنون هيچ نوع سابقهي كار و فعاليت جدي نداشته ام، نميتوانم با حضور در فيس بوك و اينستاگرام و شبكه هاي اجتماعي و پرداخت پول و خريدن صفحه در نشريات مكتوب، برندسازي كنم.
* برندسازي شخصي، نيازمند زمان زيادي است. مردم، عموماً به حرفي كه خود ما در مورد خودمان ميزنيم، چندان توجه نميكنند. بلكه منتظر ميمانند تا ببينند ديگران در مورد ما چه ميگويند. من ميتوانم اينجا ادعا كنم كه مشهورترين فرد ايران هستم! اما شما وقتي چنين ادعايي را باور ميكنيد كه از دوستانتان در مورد من بشنويد. ميتوانم بگويم موفقترين مشاور مديريت هستم. اما تا شما نام من را از زبان چند مدير موفق نشنويد، توجهي به ادعاي من نميكنيد. خلاصه ماجرا اينكه برندسازي شخصي، در نهايت توسط ديگران انجام ميشود و نه خود ما.
آنچه كه فرد ميتواند در اين ميانه انجام دهد، شكل دادن به يك جامعهي كوچك مرجع است. به معناي اينكه اگر من بازيگر خوبي هستم، تعدادي كارگردان وجود داشته باشند كه از كار من دفاع كنند و بخشي از جامعه هم در مورد كار حرفهاي من صحبت كنند. اگر پزشك يا روانشناس خوبي هستم، گروهي از مراجعه كنندگانم من را تبليغ كرده و از من دفاع كنند. اگر يك نويسنده هستم، خوانندگاني داشته باشم كه نخستين تيراژ من را بخوانند و از آن دفاع كنند.
جي كي رولينگ را رسانهها رولينگ نكردند. اتفاقاً ناشران و رسانهها، هميشه او را رد كردند. فقط وقتي مردم كتابش را خريدند و به ديگران توصيه كردند و تيراژ فروش بالا رفت به ارقام ميليوني رسيد، رسانهها تازه براي جلب مخاطب خود، به اين پديده توجه كردند. در ايران هم مثال از اين دست كم نيست.
همه اينها به آن معني است كه برندسازي شخصي، نيازمند زمان است. درست مانند كاشتن يك دانه و انتظار كشيدن براي اينكه رشد كند و قد بكشد. شايد بتوان با آب و خاك و غذا و نور بهتر، به رشد سريعتر اين گياه كمك كرد، اما نميتوان با فشار رسانهاي، يك دانه را ترغيب يا تشويق كرد كه يك شبه، به يك نهال واقعي ثمربخش تبديل شود.
* در برندسازي شخصي موفق، ابتدا مردم به سمت شخص ميآيند و نه اينكه شخص به سمت مردم برود. كافي است سري به دنياي اهل هنر بزنيد. كيارستمي يا اصغر فرهادي، كارشان را كردند. كارشان خوب بود. مورد توجه قرار گرفت. مردم به سراغشان رفتند و از آنجا به بعد، ممكن است مسئله برند براي آنها جدي شود. چه آنكه، كم نيستند مشاهيري كه برند شخصي را جدي نميگيرند و زندگي خود را ميكنند و دغدغهي آنها اين نيست كه مردم در مورد آنها چه فكر ميكنند و يا حضور رسانهاي آنها چگونه است.
احد عظيم زاده، بهروز فروتن، سليماني كاله و بسياري از كساني كه ما به عنوان مديران موفق كسب و كار ميشناختيم و ميشناسيم، كارشان را كردند. حالا كه در سمينارهاي مديريتي مختلف دعوت ميشوند و سخنراني ميكنند، ممكن است به برند شخصي خود فكر كنند. اثر يك نفر كه از يك برند شخصي دفاع ميكند بيشتر از صدها نفر است كه صاحب برند به سراغشان برود و از آنها بخواهد كه به او و كار او توجه كنند.
اين فلسفه را ميتوانيد در جزئيترين رفتارها هم مورد توجه قرار دهيد. از ميان صفحات اينستاگرام يا فيس بوك يا هر شبكه اجتماعي ديگر، شما وقتي به يك صفحه وفادار ميشويد كه خودتان آن را پيدا كنيد. اما آيا به روش رايج در ايران دقت كردهايد؟ من حداقل پنج نفر را ميشناسم كه تقريباً هر هفته، تمام كساني را كه صفحه اينستاگرام من را فالو ميكنند، فالو ميكنند و حتي بعد از رد شدن درخواستشان، چون هيچ آماري ندارد كه چه كسي را فالو كردهاند، هفتهي بعد دوباره همين كار را تكرار ميكنند. در اين ميان، شايد كساني را پيدا كنند كه با آنها آشنا شوند و حتي به كار آنها علاقمند شوند. اما هرگز نميتوان چنين فردي را، با فرد ديگري مقايسه كرد كه به تلاش و جستجو يا به توصيهي دوستانش، به سراغ صفحهي آنها برود.
شبيه همين ماجرا در مورد ارسال پيامك و پيامهاي وايبري و ايميلهاي تبليغاتي هم وجود دارد. امروزه با توجه به گسترده بودن زيرساختهاي ارتباطي، ملاحظهي حريم شخصي ديگران، عملاً به درك و شعور خودمان برميگردد. چون ابزارهاي ارتباطي، آن ديوارهاي محكم و بلند سابق را به دور خانههاي ما ندارند. هر نوع ارسال پيام يا ايميل يا پيامك به كسي كه صريحاً براي دريافت آن، تقاضا نكرده است، تجاوز به حريم ديگران است و نميتواند به برندسازي منجر شود.
البته اين كار اگر چه براي برندسازي شخصي زيانبار است، همچنان ميتواند به عنوان مصداق خاصي از تبليغ مقبول باشد. اگر چه اين نوع خاص از تبليغ در زيرمجموعه Interruption Marketing يا بازاريابي با ايجاد مزاحمت و وقفه در كار ديگران، طبقه بندي ميشود كه بهترين متد تبليغ نيست (اگر چه رايج ترين است).
البته ريشهي اين ماجرا، به همان صبور نبودن باز ميگردد. چون كمتر كسي حوصله دارد يك يا دو يا سه سال بنشيند تا مردم او را پيدا كنند. اساساً اگر چنين حوصلهاي بود، كاري كرده بود و مردم تا كنون پيدايش كرده بودند. اما در اين شيوه، فرد ميخواهد راه چند ساله را با چند شب بيداري در رختخواب وكليك كردن روي تك تك افراد جامعه، طي كند! كمتر كسي دقت دارد كه اين شيوه، با پخش تراكت در سر ميدانها كه سالها پيش رواج داشت، هيچ تفاوت ماهوي ندارد.
* برندسازي شخصي با ايجاد يك تصوير رويايي ايدهآل فرق دارد. برند شخصي وقتي تاثيرگذار است كه با واقعيت فرد، منطبق باشد. اگر من محمدرضا شعبانعلي، يك جمله حرف ادبي هم بلد نيستم بزنم، با انتشار متون ادبي و مقالات وزين و روخواني از نوشتههاي ادبي ديگران، به يك شخصيت فرهنگي مبدل نميشوم. دير يا زود، مردم مرا در جايي خواهند ديد و ميبينند كه من، در وصل كردن مسند و مسند اليه جمله هم، چه عذاب اليمي را متحمل ميشوم. اگر فردي عصبي باشم، نميتوانم چهرهاي خونسرد و آرام از خودم ايجاد كنم. دير يا زود، فرصتي پيش ميآيد و مردم، آن چهره را هم ميبينند و هيچ چيز براي مردم هيجان انگيزتر از اين نسيت كه تعارضي بين برند شخصي ساخته شده و واقعيت زندگي ببينند.
برندسازي شخصي، زماني اثربخش است كه خودم باشم و خودم را بپذيرم و آنطور كه هستم، با همه قوتها و ضعفهايم، روبروي مخاطب بايستم.
* برندسازي شخصي، با ايستادن كنار همهي افراد صاحب نام و صاحب برند، تفاوت دارد. كم نيستند كساني كه هر روز، با اين و آن عكس مياندازند و منتشر ميكنند. امروز با اين حرف مي زنند و فردا با آن. شايد آقاي دوربين را كه زماني تلويزيون نشانش داد و حتي با او صحبت كرد به خاطر داشته باشيد. مرد مشترك همهي عكسهاي معروف رسانهاي. او در همهي تظاهرات و برنامهها و مراسم، به دنبال دوربين ميگشت و به آن لبخند ميزد. امروز ماجرا كمي سادهتر شده. به لطف تكنولوژي، آن دوربين معروف را در موبايل جاسازي كردهاند و مشاهير را هم به هر حال همه جا ميتوان يافت. در سمينارها، در جلسات، در هواپيما و رستوران. چنين ميشود كه انبوهي عكس سلفي و غيرسلفي با مشاهير منتشر ميشود. من هر روز در آغوش اين هستم و در پشت آن. با يكي دست ميدهم و از ديگري امضا ميگيرم.
جامعه مخاطب، در تعريف دقيق هويت يك برند شخصي، به برندهاي شخصي و تجاري ديگري كه به او مرتبط و متصل هستند و با او تداعي ميشوند، توجه دارد. اگر يك برند شخصي را در كنار هر فرد مربوط و نامربوطي ببيند، در بهترين حالت، او را با يك مجري برنامه تلويزيوني يكسان فرض ميكند. بگذريم از اينكه مجريها هم اين روزها آموختهاند و هر كدام، سبك خاصي از برنامه ها را اجرا و هدايت ميكنند.
* به دست آوردن دل همه، با برندسازي شخصي تفاوت دارد. اين توصيه كه چنان با نيك و بد خو كنيم كه پس از مردن، مسلمان به زمزم شويد و هندو بسوزاند، در عمل مصداقهاي خيلي معدود و كمي داشته است. هر برندي هميشه مخالف دارد. من هميشه كسي مانند استيو جابز يا مانند اپل را مثال ميزنم كه حتي در ايران – كه هيچ فعاليت رسمي ندارد – يك برند مطرح محسوب ميشود.
در يك مهماني بنشينيد و ببينيد كه اپل و آيفون، چقدر فحش ميخورند و ناسزا ميشنوند. قاعدتاً – اگر واژه هاي استاد مطهري را به عاريه بگيرم – هر وقت «جاذبهاي» باشد، «دافعهاي» هم هست. از ميان برندهاي موبايل، به يك برند فكر كنيد كه نه مخالف دارد نه موافق (اجازه بدهيد من مثال نزنم!). به طور قطع ميتوان گفت نامي كه به ذهن شما ميرسد صرفاً يك نام است و نه يك برند مطرح.
دوستاني كه هم زمان سنگ ولنتاين و سپندارمذگان را به سينه ميزنند، نه دل اينها را به دست ميآورند و نه آنها را. مدرنترها، آن را باستان شناس تاريخي و حفار گورهاي كهنه ميدانند و طرد ميكنند و فرهنگ محوران پارس انديش هم، آنها را به عنوان گم شده در فرهنگ غرب، از خود ميرانند. خودشان ميمانند و دو شب به ياد ماندني! (مثالهاي ديگر از اين دست كم نيست).
بحث در مورد برندسازي شخصي، به اينجا ختم نميشود. اگر علاقمند باشيد ميتوانيد به كتابهايي مانند Me 2.0و Brand You و You Inc. و The brand called you وانواع كتابهاي ديگري كه در اين زمينه وجود دارد، مراجعه كنيد. اما خلاصه بحث همان استعارهاي است كه هميشه به كار ميبرم. تخم مرغ از داخل كه رشد كند و بشكند، به يك موجود زنده مولد تبديل ميشود. از بيرون نميشود به آن زياد فشار آورد. اگر بشكند، جز درست كردن نيمرو و پر كردن شكم ديگران، كاربردي نخواهد داشت.